چشم

چشم تو با چاه ظلمت شد رقيب در يه رنگ

مي كند چشم تو عاشق مردمان را بي درنگ

در نگاهت نرم مي گردد دلم بي نام وننگ

گرچه طردم ميكني سويت شوم چون بوم رنگ

چشم تو با ساحران اندر لوا گشته رقيب

چشم مااز خيرگي درچشم تو شدبي نجيب

آن دو تكه ازدل ما را تو كي پس مي دهي

گرچه نامت همره قلبم ولي كو هم رهي

همرهي قلب خود را با كسان كن آرزو

گر كه كارت ناكسان افتد روي در گمرهي

ناكسان را گوهران سرخ مي دادي نصيب

در تمناي وصالت درد ما شد بي طبيب

هركه را در عشق تو حتي دمي صادق بود

چشم ماراانتظارش دم به دم لايق بود

مانده ام اندر عجب هردم چرا اين مي كنم

چون كه هر كس را ز عشقت دم زند فاسق بود

بعد از اين هرشب دگر يكتا نو هيچ اشكي مريز

بسته گشته راه عشقت اين جدايي ناگريز

شاعر:سيد محمد علي ميراميري

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:مدح يار,عاشقانه,شرط هاي لازم عشق,ساعت 19:42 توسط بردیا آریا| |

مكن

من مونس جان توام من شمع سوزان توام

من نورچشمان توام اينگونه خاموشم مكن

خواهي بماني از قضا پر واكني اندر فضا

كارت جفابر دل رضا اينگونه رنجورم مكن

خواهي تراگنجت دهندخواهي كه درعرشت برن

خواهي كني دل را سرنداينگونه ويرانم مكن

من مآمن دلدارتو مانده فلك در كارتو

درمانده ازآثارتو اينگونه بي عهدم مكن

من روشني بخشان تومجنونم و خواهان تو

من گشته ام سامان تو اينگونه تاريكم مكن

رقصم ميان جام تو دنيا فقط بركام تو

يكتاخمار رام تو اينگونه بي عقلم مكن

شاعر:سيدمحمد علي ميراميري

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:مكن,عاشقانه,غمنامه,عشق,ساعت 19:20 توسط بردیا آریا| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com